ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ، نگاهی هم به قلب من بینداز ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ، حس کن هوای نفسهایم را ... ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ، مرا در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن در آغوشت، از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم...
رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟ فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟ مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟ مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟ تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟ مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟ مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
دنیایی پر از سیاهی ، چیزی نشد نصیبم جز تباهی ! بازی های عاشقانه ، انواع قلبها ، یکی شکسته و یکی به انتظار پوچی نشسته حرفهای تکراری ، این تنها صداقت است که از آن بیزاریم سخت است قدم برداشتن در راه عشق ، صدها قدم برداشتیم و این شد یک تصویر زشت تصویری سیاه و سفید ، طعم تلخ عشق را تنها آن دلشکسته چشید نمیفهمیم و آغاز میکنیم ، پایانش پیداست و باز هم هوس پرواز میکنیم صدایی زیباتر از صدای سکوت نیست ، در این دنیا دلی عاشقتر از یک دل تنها نیست به دنبال یک بازی زیبا ، رنگ دلها همیشه سیاه ، من با بقیه فرق دارم تا آخرش بیا.... وعده ی دروغ ، لحظه هایی شلوغ، تپشها تندتر ، بیقراریها بیشتر ، نمیگذرد این ساعتهای نفسگیر! پاسخی نمیشنوم ، به خواب نمیروم ، و باز هم شب زنده داری و بی تابی ، برای کسی که ارزشی برایم قائل نیست ، برای کسی که دلش در کنارم نیست ، برای کسی که نمیفهمد ، نمیداند ، نمیبیند! وقتی تو مال منی ، وقتی در لحظه های دلتنگی در کنارمی ، دیگر چه آرزویی داشته باشم از خدا... وقتی عاشقانه مرا میخواهی ، همیشه و همه جا هوای مرا داری ، دیگر چه بخواهم از این دنیا من در این دنیا هستم و تو در کنارم ، اینهمه عشق است در برابر چشمانم... وقتی گلی مثل تو در باغچه دلم شکفته ، یک گلستان است که در دلم نهفته و اینجاست که عطر حضورت همان هوای نفسهای من است
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت، روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند. هوای تو را کرده است. دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است. آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم. تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم برجا گذاشتی.
از همه عزیزان و دوستانی که چه با پیام های خصوصی و... تولدمو تبریک گفتن تشکر میکنم ممنونم از همتون دوستون دارم خداوندا از آن می ترسم که روزی رسد که تمام آرزوهایم را همچو گلی پژمرده ببینم خداوندا مگذار زیر قطرات باران چون ذره ای خاک له شوم و از پا در آیم خداوندا مگذار غم و اندوه باورهای مرا به بی راهه بکشند خداوندا دستهایم را برای کمک به سویت دراز کرده ام مگذار حمکت و قسمتت را چون جبر ببینم خداوندا گوش کن با تو می گویم و از تو می خواهم خدایا نمی دانم چرا از تمام خوشی هایت سهم ما از زندگی فقط تلخی و اندوه گشته صد ها بار زمین خوردیم و به امید بار بعدی شاید دستی به سوی ما دراز شود اما هز بار با اشک و آه بلند شدیم خداوندا پس کجاست دستان تو که ما را بلند کند به خوشبختی شادی سوق دهد از غم و اندوه برهاند سفر باید کرد... گام بر می دارم و می روم به هر کجا شود جز اینجا اینجا که همه لحظه هایش بوی غربت,غم,اندوه می هد. می روم شاید پایان اینگونه نباشد اما این بار می خواهم پایانش را خودم بنویسم. در همه زندگی ام به این باور رسیده ام که زندگی یک بازی بیش نیست پس حال نوبت من است تا بازی را به سود خود به پایان برسانم. چه خوش باشد و چه بد باشد. به هر حال نامش را قسمت خواهند خواند؟؟؟؟؟ قربان هلالت بروم ای مه شوال سی روز به امید وصالت سپری شد گرچه رمضان نیست فراتر زسه ده روز افطار و سحر گرچه خودم را خفه کردم لاغر شدم و زرد مثال نی قلیان یک چیز مرا مایه امید و توان بود ممنونتم ای ماه شب اول شوال زیبا تری ای ماه هلالی تو برایم در فطر ببین باز چه سوری بچرانم « جاوید» از این روی بُود شاد در این روز بیا اى دل که عطر دلبر آمد بهار آمدبهار دیگر آمد بهار دل کش ازماه ضیافت ضیافت از عطاى داور آمد به ماه رحمت و فیض الهى کریم عترت پیغمبر آمد چو ماه مِهر و الفت نیمه گردید مَه کامل زجیب کوثر آمد رخش آیینه حُسن الهى صفاتش را کمال باور آمد بُود یوسف گرفتار جمالش ز زیبایان عالم برترآمد گل زیباى باغ آفرینش شمیم یاس باغ حیدر آمد حسن نام و حسن روى و حسن خو خداى حُسن و حق رامنظر آمد به یُمن مقدمش عالم گلستان زعطر و بوى آن جان پرور آمد به تنها شهر یثرب بلکه عالم زشادى غرق در زیب و فر آمد به هردل شوق میلادش زند موج به سرخاک پایش افسرآمد تبسم مىکندحیدر به شادى که فرزندش خدا را مظهر آمد امام صلح و عدل و پایدارى زعیم انقلاب دیگرآمد حسن مىبینداینک کوچهاى را که دوش اوعصاى مادرآمد «امین» وحى حق فریاد سرداد که نخل کوثرحق را بَر آمد دیدی که با گریه من بغض دلم وا نمیشه من توی دنیای دیگه . اون دل تو جای دیگه پر زدن آرزومه با این پرای بسته من اگه بی تو باشم . کار دلم تمومه از تو میخوام بپرسم . راه فرار کدومه؟ به غم تو بسته است دل من وای اگه دل پر بکشه . با تو بیاد منو تو قفس رها کنه سر میزاری رو قلبم . میشمری ضربه هاشو حس میکنی چه خسته ام پشت درای بسته فرصت زندگی نیست با این پرای بسته
-------------------------------------------------- ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم
به سفره افطار خیره شدم ام به کاسه شله زرد که با دارچین روی آن نوشته اند یا علی تزیین شده وبه استکان چای. بوته ها راپاییده اند. سهم من باشند وبه آخرین شبی که سبزی ها مهمان ان باغچه بودند،شاید در خانه ای قدیمی با تیرهایی در سقف و ایوانی که مهتاب وبوی عطر خوش سبزی ها را با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا خستگی روز از تن شان به در رود. تا امروز گوشه ای از سلولهای تن مرا بسازد. وموج دستان دخترکان زیبای روستایی که در میان آن گندم زار بازی میکردند را حس میکنم. آفتاب سوخته در خود جای داده است تا کامم را شیرین کند وبه نخل مقاوم این اولین درختی که در کودکی شناختمش فکرمیکنم وبه بوته های چای ودشت های باران خورده ای که دانه های بنشن این آش را در خودپرورانده اند.
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! ولی دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! ولی دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان.
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره می توانستم
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم.
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند.
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم.
برگرد ! بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم.
آورده ام از فرط خوشی در دو سه تا بال
خم شد کمرم در رمضان همچو یکی دال
از بهر من این ماه بُود بیشتر از سال
اما وسط روز شدم ضایع و بیحال
رخسار من اکنون شده چون خربز? کال
آن عید سعیدی که رسد باز به هر حال
در آمدنت چون که نفرموده ای اهمال
از ماه شب چارده آن بدرک رمّال
هرچند شود این حرکت باعث اسهال
چون باز شکم در جلو واوست به دنبال
شرح پریشونی من . تو قصه پیدا نمیشه
با تو یه دیوونه میشم . بی تو یه رسوای دیگه
فرصت زندگیم نیست پشت درای بسته
میدونی شکسته است دل من
پر زدن آرزوم شده . عشق میتونه این پنجره ها رو وا کنه
دل تپش از تو داره . حس میکنی وفاشو
میدونی شکسته است دل من
به غم تو بسته است دل من
تنها تو یی ای نازنین آرام جانم
اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد
دل را سپردن تا ابد معنا ندارد
سر در گریبانم کسی هم درد من نیست
از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم
از فصل های دوستی من دل بریدم
این زندگی دیگر سرو سامان ندارد
دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد
دیگر نمی داند که را باید صدا زد
این قلب را تا کی به طوفان بلا زد
من باغبان فصل های انتظارم
تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم
به بشقاب رنگینک و نان و پنیر وسبزی وقدحی پر از آش رشته که با کشک وزعفران تفت داده شده
خدایا این همه نعمت را چگونه شکر گزارم؟
من در هر برگ این سبزی ها در میان شاهی وتره واین تربچه ها دستان پر مهری را میبینم که عاشقانه
به نور آفتاب ،آب،خاک،وهوایی که ذره ذره به خورد این سبزی ها رفته فکر میکنم که قرار است
توبگوچند ذره نوروعاطفه در این برگ ریحان پنهان است؟
دانه های برنج این شله زرد وامدارمهر چند زن و کدام شالیزار است؟
فکرش را بکن آفتاب وآب وخاک سیصد سال پیش در دانه های خوش طعم وبوی دارچین صبر کرده
عرق چند گل سرخ گلاب شد تا قطره هایی از آن این شله زرد را معطر کند؟
روی بادام های کدام درخت نام من نوشته شده بود؟
من خوشه های زرد گندم را در این قرص نان به وضوح میبینم روزی در آن مزرعه در باد میرقصیدند
به بشقاب رنگینک و خرما نگاه میکنم که شیره ی خاک خطه ی گرم جنوب را با صبر دستان آن مرد
کاش میدانستم این چند دانه نمک سفید از کدام دریا ،کدام کوه به این سفره رسید.
بگوموج صدای کدام شبان آن گاو را به علفزار هی کرد تا پر شیر شود واین تکه پنیر قسمت من باشد؟
یا علی تو به خدای روزی دهنده بگو که بیش از این چشمم را بینا و زبانم را شکر گزار کند.
... بگی سلام بانو ...
اونـوقت میتونی اسـم خودت رو بذاری مــرد
و مطـمئن باش که هنـوز هستـن دختـرهایـی که مرد بـودن براشـون
مهـمه و آهن پرـست نیسـتن .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |